دل نوشته
دیوان عمل نامه

خیلی وقت پیش دست به قلم خوبس داشتم متن های قشنگی مینوشتم و امروز بعد از 2 یا 3 سال دوباره نوشتم و مامانمو بابامو مهدیه خیلی خوششون اومد فکر کنم برای شروع دوباره بد نبود میخوام بنویسم که همه ببیننش

بسم الله الرحمان الرحیم

گفتی چشمانت را ببند و چیزی نگو نفس نفس زنان از باد بویم را حس کن و به سمتم بیا ولی .... ولی نمیدانم چرا در این دم و بازدم هایم عطر آشنایی حس نمی کنم بوی خوش جنگل های اطراف جاده مرا از نفس انداخته است

نمیدانم چرا بازدم هایم از دم کوتاه تر و هر دم از دم قبل کوتاه تر است از این جاده دور میشوم و به جنگل های کنار جاده که زیبا و پر از درخت هستند پناه میبرم تا شاید در نفس عمیقی تو را بیابم اما نمیدانم چرا انگار این جا خلا است

نه نفس میکشم و نه دیگر جستجویت میکنم... آری من عاشق این جنگل شده ام ولی حس می کنم مرده ام ...

اینجا دیگر تنها نیستم همه اینجاییند خوشحال و خرم هیچ کداممان نفس نمیکشیم و بعضی از دوستانم کنار جاده ایستاده اند و به کسانی که دنبال توند کمک میکنند تا انها نیز به جنگل بیایندشاید باورت نشود ولی این جنگل را انقدر زیبا کرده ایم که دیگر حتی جاده را نگاه هم نمیکنیم گاهی نسیمی از سمت جاده در این جنگل میپیچد و بعضی از دوستانم با آن نسیم همراه شده و دوباره نفس میکشند و دوباره راه جاده را در پیش میگیرند ...

آری... ما مرده ایم ولی دیگر نفس نمیخواهیم چون مزه ی نفس هایی که برایت کشیده ایم از یادمان رفته و به این مردن عادت کرده ایم معشوقه ی زیبای من میدانی عدت چیست بگذار تا این بار من برایت بگویم عدت حس عجیبی است با این حس در این جنگل زندگی می کنیم نمیدانی چه حس عجیبی است اینجا همه چیز عادت است حتی اگر بدی عادت شود ترک کردنش بد خواهد بود و ادامه دانش خوب میدانی ما اینجا دیگر خوب و بد را نمیشناسیم با حیوان ها خوب اخت شده ایم آنان به ما می آموزند که چه چیز خوب و چه چیز بد است ....

معشوقه من با این که هر روز در این جنگل گم و گم تر می شوم ولی هنوز هم هر روز قلب مرده ام برای نسیمی که از جاده می آید می تپد



نظرات شما عزیزان:

جامانده
ساعت14:33---7 بهمن 1391
هوالحفی



چقد سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای اورا دارد یا نه ... علمدار




محدثه : بله


پسر بسيجي(راشد)
ساعت22:35---6 بهمن 1391
بعد از سه ماه دلم برای اهل وعیال تنگ شد و فکر و خیالات افتاد تو سرم.
مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم.
اما کاش پایم قلم می شد و به خانه نمی رفتم.
سوز و گداز مادر و همسرم یک طرف، پسرم کوچیکم که مثل کنه چسبید بهم که مرا هم به جبهه ببر، یک طرف.
مانده بودم معطل که چگونه از خجالت مادر و همسرم در بیایم و از سوی دیگر پسرم را از سر باز کنم.
نقصیر خودم بود.
هربار که مرخصی می آمدم آن قدر از خوبی ها و مهربانی های بچه ها تعریف می کردم که بابا و ننه ام ندیده عاشق دوستان و صفای جبهه شده بودند، چه رسد به یک پسر بچه ده، یازده ساله که کله اش بوی قرمه سبزی می داد و در تب می سوخت که همراه من بیاید و پدر صدام یزید کافر! را در بیاورد و او را روانه بغداد ویرانه اش کند.
آخر سر آن قدر آب لب و لوچه اش را با ماچ های بادکش مانندش به سر و صورتم چسباند و آبغوره ریخت و کولی بازی درآورد تا روم کم شد و راضی شدم که برای چند روز به جبهه ببرمش. کفش و کلاه کردیم و جاده را گرفتیم آمدیم جبهه.
شور و حالش یک طرف، کنجکاوی کودکانه اش طرف دیگر.
از زمین و آسمان و در و دیوار ازم می پرسید.
- این تفنگ گندهه اسمش چیه؟ - بابا چرا این تانک ها چرخ ندارند، زنجیر دارند؟ - بابا این آقاهه چرا یک پا ندارد؟ - بابا این آقاهه سلمانی نمی رود این قدر ریش دارد؟ بدبختم کرد بس که سوال پرسید و من مادرمرده جواب دادم.
تا این که یک روز برخوردیم به یک بنده خدا که رو دست بلال حبشی زده بود و به شب گفته بود تو نیا که من تخته گاز آمدم.
قدرتیِ خدا فقط دندان های سفید داشت و دو حدقه چشم سفید.
پسرم در همان عالم کودکی گفت : " بابایی مگر شما نمی گفتید رزمندگان ما همه نورانی هستند؟ "
متوجه منظورش نشدم : - چرا پسرم، مگر چی شده؟
پس چرا این آقاهه این قدر سیاه سوخته اس؟
ایکی ثانیه فهمیدم که منظورش چی؛ کم نیاوردم و گفتم : " باباجون، او از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهمیدی؟! "
---
" کتاب رفاقت به سبک تانک "


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دیوان عمل نامه و آدرس divaneamalname.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 16184
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1